کوروش کوروش ، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 1 روز سن داره

با تو بودن خوب است...

یک روز خوب ۴ تیر ۹۸ کنار حمیدرضا و کوروش

کوروش رسما آقا شده!

پسرم خوشحالم که با موفقیت از این مرحله عبور کردی! بای بای شیر مامان!! الان دقیقا  4 روزُ 11 ساعتِ که کوروش شیر نمیخوره! شبا بی خوابی میزنه به سرشُ همش میگه مانی مانی ( اشاره به ماشین بازی تبلت که جورچینِ ماشیناست و خیلی دوسش داره!! خلاصه خوراکش خیلی بهتر شده (بزنم به تحته) شبام یه نصفِ لیوان شیر میخوره بعد میخوابه. تازه با هم مسواکم میزنیم. صبحانه یه فرنی خوشمزه با آرد برنج- زرده تخم مرغ- شکر- بادوم ساییده و شیر درست میکنم که خوب میخوره و من چند ساعتی خیالم راحته. بعدشم خوراکی میذارم جلوش و سی دی کلیه و دمنه خاله ستاره یا مرزبان نامه رو میذارمُ نیم ساعتی سرگرمه.  یاد گرفته هر کاری میخواد بکنه که بهش مربوط نیست با یه حالت نا...
29 آبان 1392

18 ساعت بدون شیر مادر...

کوروش از دیروز شیر نخورده! تلخ شده بوده جی جی و آقا کوروشِ من فقط بای بای میکنه باهاش! خدا کنه راحت از شیر گرفته بشه! الان با یه ناراحتی از خواب بیدار شدم. خواب میدیدم که رفتم تهران, مصاحبه ی استخدامی داشتم تو یکی از ادارات مهم دولتی! اقا قبول شده بودم و سیل تبریکات بود که به سمتم روانه بود. بعد به مسئول اونجا میگفتم مطمئنین درسته دیگه؟ خواب نیست؟ میگفت بله خانوم شک نکنین!!  خلاصه الان حالم بدجوری گرفتست!!!! کوروش به ماشین میگه: مانی به عمو یحیی و خانومش هر دو: یَ یا! به باباش: بابا جان!! دیروز خاله تکتمش خونه ما بود! میخواست نماز بخونه! تا نمازشُ بست کوروش کیف خالشُ برداشت و زیپشُ باز کرد و گوشیشُ برداشت و فرار تو...
25 آبان 1392

سخنان کوروش بزرگ در آستانه دو سالگی :دی

کوروش بگو آب: دقون دَ ( از 7 ماهگی به آب اینُ میگه اصلا نمیدونستم چجوری نوشته میشه!) کوروش بگو قند: قَ بگو کفش: کَ بگو بابا: بابا مامان: ماما مامان ملی: مامایی کوروش منُ دوست داری؟ نــه!  منُ بوس میکنی؟ نــــــــه ( از بازی pou که به تازگی در تبلت جدیدا خریداری شده بنده دیده یاد گرفته, معتادان عزیز این بازی میدونن چی میگم!) مامی کوروش خاله انسی: جی جی  حدود یه ماهی میشه که در کمال ناباوری میره میچسبه به خاله انسیش و ختم جی جی جی جی بر میداره!! تا یه شکم سیررررر شیر نخوره ول کن نیست!! حالا در آستانه دو سالگی نمیدونم با این شرایط چجوری از شیر بگیرمش؟!! بقیه چیزا هم که همه ...
18 آبان 1392

تولد یگانه جون

دیروز جمعه تولد یگانه بود. جشن عبادتشم بود و ما به صرف ناهار خونه انسی اینا دعوت بودیم. عصرم مراسمُ برگزار کردیم و خیلی خوش گذشت مخصوصا به بچه ها!  اینحا میخواستیم بریم بیمارستان دکتر شیخ با آقا یاسر و انسی و حمیدرضا خیلی حال کوروش و البته خودم بد بود کوروش شیطون بلای من دیروز عصر نمیذاره یه عکس درست حسابی ازش بگیرم!!! وقتی به حمیدرضا گفتم بخند     اینم بنده در تولد یگانه جونی ...
11 آبان 1392

عاشقانه ای مادرانه :)

نباید یه مو از سرت کم بشه واسه من پر از حس آرامشی میدونی چرا قلب من میزنه؟ آخه در کنارم نفس میکشی نباید یه مو از سرت کم بشه من امروز از اشتیاقت پُرَم من امروز دیووونه تر میشمُ تو چشمای تو دوریُ می کُشم نباید یه مو از سرت کم بشه تو حتی نباید پریشون بشی نباید نباید نباید بفهم تو میتونی واسه مامان خون بشی! شعر مامی برای کوروشک تقدیم به تو پسرِ شیرین تر از عسلم.    
8 آبان 1392

کوروشم خوب خوبِ! اشتهاش شده 10 برابر خدایا شکرتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتت!!!

کوروشکم! قلب مامان این چند روز که مریض بودی فهمیدم بیشتر از هر چیزی توی این دنیا دوسِت دارم. عاشقتم پسرم. بهت قول میدم. قول میدم دوسِت داشته باشم ولی نه از نوع خاله خرسه! دوسِت دارم ولی ممکنه گاهی دعوات کنم تا درست تربیت بشی! دوست دارم یه مردِ واقعی بار بیای! یه مرد با همه ی ویژه گی های خوب! یه مرد با اخلاق با یه قلب بزرگ! بهت قول میدم نمیذارم هیچ چیزی, هیچ کسی آرامشتُ بهم بزنه! نمیذارم دروغ گفتن بشه برات مثه آب خوردن! مطمئن باش عشق من به تو فراتر از کلامه مامان جان! اینقدر دوسِت دارم که حاضرم از همه چیزِ خودم بگذرم تا تو در آرامش باشی مرد کوچولوی من! عاشق دستاتم وقتی میای بهم کمک میکنی! مامان جون تو یه مردِ واقعی میشی! تو آورنده ی  خوش...
8 آبان 1392

باز هم سرم!!

دیشب باز به علت بی حالی شدید کوروش بردیمش بیمارستان دکتر شیخ. دکتر تا دبدش گفت بستری! دوباره برای 3 ساعت بستری شد!! پشت سر هم بچه ها رو میاوردن! بیمارستان شلوغ, صدای گریه بچه ها توی گوش میپیچید! خلاصه ساعت 2 نیمه شب ترخیص شد و خدا رو شکر آزمایشاتش هیچ مشکلی نداشت. از امروز صبحم حالش خوب خوبه فقط کمی ضعف داره و عصبیه! همین دیگه! خودمم خیلی خسته ام و ضعیف شدم.
5 آبان 1392

عید غدیر در بیمارستان

دیروز بردیمش سرم زد البته بعد از 3 بار ویزیت شدن توسط سه تا دکتر مختلف. من نمی دونم سرُم چه ضرری داره که اینقدر مقاومت میکنن این دکترا در برابرش!  خلاصه 5 ساعت زیر سرُم بود. شب یه خورده سر حال تر شده بود ولی امروز صبح باز مثل یه تیکه پارچه افتاده   و دو بارم بالا آورده!خودمم حس میکنم یه خورده دلم آشوبِ! الان نصف لیوان ترنجبینُ که جوشونده بودم با سرنگ ذره ذره ریختم تو دهنش. میترسم بالا بیاره همش! راستی شب اول مریضیش 13:800 بود دیشب 12:800 بود.  آب شده یکی یه دونه من!   ...
3 آبان 1392
1